اولین بار که با "ایستک" مواجه شدم
رفته بودم تهران. خواهرم تو خوابگاه زندگی می کرد و من رفته بودم تهران تا کسی رو
ببینم که یک سال بعد عاشقش بودم.اولین باری بود که تنها پا به تهران گذاشته بودم.
شب بود و من باید ساعت نه برمی گشتم خوابگاه. چند دقیقه ای وقت داشتیم و رفتیم که
کمی کوچه های اطراف خوابگاه رو بالا و پایین بریم. خجالت می کشیدم ازش طوری که
حاضر نبودم حتی کمی جلوتر راه برم و دیده
بشم. رفتیم تو یه سوپر و پرسید "ایستک" می خوری و من متعجب و همزمان
بیشتر خجالت زده که " نه ". نمی دونستم چی گفته و بهترین جواب بنظرم "نه"
بود. برای خودش خرید و من زل زدم به شیشه ی قهوه ایی که توی دستاش بود و بعدش حتی
کوچیک تر و خجالت زده تر از قبل شدم و بنظرم اون آدمی اومد که با چیزهای باحالی
آشناست که در دنیای من وجود ندارند و من دلم می خواد که وجود داشته باشند
No comments:
Post a Comment