Thursday, December 31, 2009

از خوابی به خوابی دیگه پناه می برم

Wednesday, December 23, 2009

عمق قبر انقدر زیاد بود که از تصور جسم خفته ای اون پایین احساس امنیت کردم...تو دل زمین.جایی که دست هیچ کسی به آدم نمی رسه
به محبوبه
این یه بازی بود که تو توش سوختی
بازیه دیگه
بازی اشکنک داره سر شکستنک داره
ولی دیگه این بار بازی از اول شروع نمیشه راس راستکی تموم شده



بازیه
اما گاهی آتیشش واقعیه
سوختنش واقعیه

Tuesday, December 22, 2009

لپات گلی گلیه سیب گلی خوردی؟

Wednesday, December 16, 2009

وقتی می خوابم نمی خوام دیگه بیدارشم

Sunday, December 13, 2009

دیشب نصف شبی یکی از پرستارا با دستکش سیاهش "پسرخاله" درست کرده بود و بقیه رو می خندوند..بعد من یاد اون موقع ها افتادم که کوچولو بودم و با دستکشی که هر بندش یه رنگ بود از این "پسرخاله " ها درست می کردیم و خیلی خوشگل می شد و ما کلی ذوق می کردیم...بعد فهمیدم که دیگه یادم رفته چی جوری درست میشن...بعدش یهو فیلسوف شدم و فهمیدم که لابد خیلی چیزای دیگه هم اون موقع ها می دونستم که الان یادم رفته..خیلی چیزا که فقط بچه ها می دونن و اگه یادم مونده بود الان اوضام خیلی بهتربود

Tuesday, December 8, 2009

تو چوپان گله های سرگردان منی
کلاهت در ابرهاست
و پاهایت در عمق آب های هزاران ساله شنا می کند
و در ذهن خیست گوسفندانم عطش فرو می نشانند

پنج شنبه 4مهر 87
صبح بارون بارید.
شاد شدم.
به همین سادگی.



هنوزم شادم


Monday, December 7, 2009

نگفتم دوس ندارم
گفتم نمی خوام
هی با توام


دنیایی که در اطرافم ساختی انقدر بی وزنه که دلتنگی توش هیچ معنایی نداره..اینجوریه که حتی اجازه دلتنگی ازم گرفته شده






Friday, December 4, 2009

این یه آتیشه که دورش خالیه..هیچکی نیست که بخواد خودش رو گرم کنه و واسته کنارش