Saturday, October 31, 2009

بعضی وقتها همه چیز به نظرم ناکامل می آد. انگارحتی از گوشه ی همه ی اشیا چیزی کم شده. اینجور وقتها حالم بدجوری گرفته میشه و نمیدونم با این نقص ها چی کار کنم.اگه می تونستم حتما یه فیلم کوتاه با این موضوع می ساختم

Friday, October 30, 2009

جمعس و بعضیا انقدر دل خوشی دارن که واستن و کباب ظهر جمعشون رو باد بزنن.


من با دست های رنگی از پرهای کلاغ های نیمه جونم اینجا نشستم و به دست های غمگین دوستم فکر می کنم

Thursday, October 29, 2009

راستی چی شد چی جوری شد چی جوری عاشقت شدم

Sunday, October 25, 2009

بعضی از این دکترا انقدر باشخصیتن تو برخورد باهات که تو رو یاد خودت میندازن اون وقتا که پزشکی رو دوست داشتی و انگیزه ای وجود داشت واسه درس خوندن

Friday, October 23, 2009

کلاغ می کشم کلاغ سیاه
سیاه و مرده و فریادکشان
از همونا که آخر قصه به خونشون نمی رسن


راستش چیزی برای گفتن نداشتم همین جوری اومدم اینجا.چون جا ی دیگه ای نداشتم که برم

Thursday, October 22, 2009

ای دوست...بدون که حتی به خاطر خودم حاضر نیستم کشیک چهل وهشت ساعته واستم...اما به خاطر تو اینکار رو کردم.حالا باز تو قدر ندون

Wednesday, October 21, 2009

I want to 'feel'


feel again.

Tuesday, October 20, 2009

در برابر هجوم دوباره ی تو گاهی کاری ازم بر نمی آد جز اینکه یه لیوان شیر نسکافه ی گرم واسه خودم درس کنم و کز کنم یه گوشه و تو دستام نگهش دارم و آروم بخورمش تا هجوم تو رو طولانی تر کنم

Sunday, October 18, 2009

مهر اینترنی مثل تف سر بالاس . اگه گند زده باشی تو درمان مریض و مچبت رو گرفته باشن می فهمی منظورم رو
امروز دکتر مدرس ازم پرسید "نمره ی جراحیت چند شده بود سه سال پیش؟" گفتم یادم نیست .از بین همه ی نمره هام که هیچ وقت یادم نیست این یکی رو یادم بود اما چون خیلی ضایع بود نمرم گفتم یادم نیست. بعد گف چرا اومدی پزشکی پس وقتی انقد حافظت داغونه. دیدم راست می گه
اونجا درازکشیده بودم . خسته و کوفته از کشیک که باد زد و پرده رو یه کمی برد بالا .ا نقدی که باد بخوره به انگشتای پام که از زیر ملافه مونده بود بیرون . انگار که فرو کرده باشمشون توی آب رودخونه ی هراز وسط یه مسافرت شمال
چن روز پیشا یه بستنی طالبی خوردم که روش نوشته بود "طبیعی" توش یه تخم طالبی پیدا کردم..یعنی انقدر طبیعی بود؟
یه گوشه ای هست تو اورژانس کنار یخچال داروها .اولش فقط یه عصا اونجا بود که خوب توجه کسی رو به خودش جلب نمی کرد.اما حالا حسابی توجه من رو به خودشون جلب می کنن وقتی نشستم تو اورژانس بیکار پی مریض. چون شدن سه تا
پ.ن:منظورم از اون عصاهاست که پیرمردا دارن . میان اورژانس بعد نمیدونم یا میمیرن یا یادشون میره با خودشون ببرنش . این میشه که میرن اونجا . کنار یخچال داروها و توجه من رو به خودشون جلب می کنن
وقتی تابلوی روی در اتاق عمل در عرض پنج دقیقه از " ورود آقایان ممنوع "تبدیل میشه به "ورود خانم ها ممنوع" به نظر شما چه اتفاقی داره اون تو می افته؟ عمل جراحی تغییر جنسیت؟اونم تو بیمارستان بهشتی؟؟
!!!
حتی اگر سرتاپا هم سبز پوشیده باشی تا وقتی ماسک رو نبستی رو صورتت حس نمی کنی که تو اتاق عملی . عجب خاصیتی داره این ماسک!!

Friday, October 16, 2009

vaghti mikham shoro konam be dars khondan be ine fekr mikonam ke farda ostad azam soal miporse o ehtemalan man nemitonam javabesho bedam , badesh hamonjor ke ketab dastameo daram dars mikhonam sangin mishamo dge hich kari azam bar nemiad joz inke bekhabam...
مسواک تنهای مامان بزرگم رو که توی لیوانش دیدم یه جوری شدم که نتونستم کاریش بکنم

Thursday, October 15, 2009

دلم چایی می خواد

با یه دوست بشینم و چایی بخورم