Wednesday, November 25, 2009





برای ترانه ای قدیمی و محزون که دیگر نواخته نخواهد شد

To "yohoo" and "simjin"




وقتی میام اینجا و پست های شما و خودم و می خونم این نقاشی توی ذهنم میاد...حس می کنم داریم دور چیز واحدی می چرخیم.. یا یه چیزی تو همین مایه ها ...نمی تونم حسم رو بهتر بگم خودتون بفهمین دیگه
دود شدی
انگار پک های عمیقی به این آخرین سیگار زدم که
دود شدی



پ.ن:یوهو مرسی برای حرفات ..دیشب فهمیدم که چه بهای بزرگی دارم می پردازم با اجازه دادن به ذهنم که بکشونه من رو به هر طرف که می خواد





Tuesday, November 24, 2009





...... نفرین شدم انگار




سیگار پشت سیگار
دود می کنی

تا دود شوم



سیگار پشت سیگار

هم که دود کنم


دود نمی شوی


بعد همه ی این چیزا هیچ چیزی نیست













حس می کنم نقش آدمی که همسر دوستش مرده خیلی به این روزات میاد..الان حسابی فرو رفتی تو نقشت .میدونم

Saturday, November 21, 2009

کرم ها


فواصل تنهایی
بعد چهارم را شبیه
سه کلاغ گرسنه می سازند
که در قحط سالی به کرمی زل زده اند
ریچارد براتیگان


Tuesday, November 17, 2009


ترک بر می دارم.

یاد چیزهای خوب که می افتم منبسط می شوم از درون اما لایه های بیرونی و هر آنچه که در اطرافم هست خشک و سخت باقی مانده است.



ترک بر می دارم





Monday, November 16, 2009


این "هنری مور" پدر فرم رو در آورده...انقدر تو زندگیش مجسمه ساخته که حقیقتا چیزی باقی نذاشته واسه من که می خواستم پدر فرم رو در بیارم

Thursday, November 12, 2009

درس خوندم ،دلم گرفت

Wednesday, November 11, 2009

حسن و که مسخره اش کنی می شه محسن





پ.ن:امروز بعدازظهر تو گیجی قبل خواب چیزی انقدر بی ربط به همه چیز، اومد تو ذهنم

Sunday, November 8, 2009

من حس بدی دارم او اما نه

من حس بدی دارم او
دوستم ندارد و من هم به دور خودم میچرخم
مثل یک چرخ خیاطی که
کار دوختن یک پارچه
برای درپوش سطل آشغال را
تمام کرده

از کتاب دری لولا شده به فراموشی


پ.ن:من حس بدی ندارم الان اما اگه داشتم همینجوری بودکه براتیگان تصویر کرده.

اون موقع ها که بچه بودم از ترکیب "در کیفت بازه بابات تیراندازه " خیلی خوشم می اومد و زیاد ازش استفاده می کردم...اینکه انقدر ساده و صریح در مورد کیفیت زندگی بابای همکلاسیم تصمیم بگیرم برام جالب بود

Friday, November 6, 2009

نبودم اینجوری..کی اینجوری شدم؟حواسم کجا بود که مواظب خودم باشم که نشم اینجوری که الان هستم
با تشکر از اساتید محترم بخش جراحی که سختی های کشیک را سخت تر می کنند

Wednesday, November 4, 2009

Sunday, November 1, 2009

دلم می خواد برام مهمون بیاد . یکی زنگ بزنه بگه هستی؟دارم میام پیشت