Sunday, September 5, 2010

چینی بندزن ها رو یادتون هست؟
با اینکه مامان و مامان بزرگم دیده بودشون و تو فیلم هام همیشه صحبتشون بود حتی بعد اینکه خودم یکیشون رو دیدم معتقد بودم که موجودات افسانه ای هستند.فکر می کردم ساخته ی ذهن آدمان .چون از وقتی به وجود اومدن که آدم ها دلشون خواست چینی های شکستشون رو از نو بسازن.اون خطای یک لحظه سقو ط شی رو اصلاح کنن تیکه ای از زمان که به خطا رفته رو پاک کنن و بعد تنها تا زمانی به وجود خودشون ادامه می دن که آدم ها باز هم بخوان چینی های شکسته رو بند بزنن. بعد از اون دیگه نیستند. ساخته ی ذهن بشر بی احتیاطن
یاد چینی بندزن ها افتادم چون بهشون نیاز پیدا کردم برای بند زن به ظرفی که از دستم افتاد و قرار بود فردا به دست یه دوست برسه به مناسبت تولدش و بارها اون صحنه ی کوتاه سقوط رو در ذهنم به عقب وجلو بردم و یاد بندزن ها افتادم که جادو گران این لحظه ی خطا بودند..

Saturday, September 4, 2010

پروای تو را نداشتن چه خوب است .مثل خیلی چیزهاست . چیزهای خوب وبی وزن
این حرف ها که گفتن نداره
باید ساخت . مجسمه های چوبی
باید کشید. نقاشی

باید عشق بازی کرد. تو. رنگ

باید کشید. سیگار
اون حرف ها گفتن ندارن

پروای کسی را داشتن .........ا