Friday, July 13, 2012

سال ها پیش وقتی حدود شش سال داشتم جشن تولد باشکوهی در اتاق پذیرایی بزرگ و  با شکوه خونه مامانی برای ما سه تا خواهر برگزار شد و در طی اون  بادکنک های زیادی با پونز به سقف چوبیِ بلند اتاق پذیرایی چسبونده شد. اولین بار چند سال بعد وقتی  در کسالت بعد از ظهر دراز کشیده بودم کف زمین اتاق پذیرایی  و به سقف چوبی نگاه می کردم و تعداد تیرک های باریک رو  می شمردم ، نخ های کوتاه، کهنه و چرکی رو دیدم که با پونز به سقف چسبونده شده بودند و یاد اون تولد ها و شادی که برامون به همراه آورده بودند افتادم. بعد از اون یکی از تفریحاتم این شده بود که دراز بکشم، به سقف خیره بشم و تلاش کنم پونزها و نخ های بیشتری رو پیدا کنم. یکی این گوشه، یکی اون گوشه. آخرین باری که دراز کشیدم و آخرین پونز و نخ رو پیدا کردم خوب یادمه. بعد از اون به نگاه کردن به عکس های دسته جمعی که تو اون جشن گرفته شد قناعت کردم.


No comments:

Post a Comment