پر می نویسد
Sunday, May 13, 2012
پدربزرگ سیرترشی می خواست، ترشی به سرفه اش می انداخت، نمی توانست راه برود و ما هم سیرترشی نمی دادیم دستش. پدربزرگ تمام غیض وعصبانیتش
ازما را جمع می کرد و با دست سالمش برسینه استخوانی اش می کوبید ومی گفت
"بی مروت ها "
1 comment:
Anonymous
May 13, 2012 at 6:03 AM
درد ناک بودش...
Reply
Delete
Replies
Reply
Add comment
Load more...
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
درد ناک بودش...
ReplyDelete