Friday, January 6, 2012

کتاب تافل شده است ارتفاع دهنده به لپ تاپ و هی دلم می خواهد لپ تاپ را روشن و خاموش کنم. چهار تا سیگار خریده ام دیروز برای آخر هفته. چون در طول این هفته لحظه های زیادی پیش آمد که با خودم فکر کردم سیگار! و نداشتم چون اینجا سیگار زود خشک میشود و حتا یخچال هم چاره نیست. از محلی دور از خانه سیگار خریدم و از مغازه دار خیلی ساده مثل آدمهای اولیه پرسیدم آیا شما مغازه دارها جنس تان را به قیمت پشت جنس میفروشد؟ یا باید گرانتر بفروشید.بس که اینجا مغازه دارها قیمت ها را میبرند بالا و یک عدد شیر پاکتی و ماست و چند تا دی وی دی میشود ۶هزار تومان.آقا هم خیلی ساده جواب داد به قیمت پشت جنس و من برای مثال قیمت چند جنس را پرسیدم و جواب داد و به این نتیجه رسیدم که سوپرمارکتی که جدیدا از آنجا خرید میکنم سرم کلاه نمی گذارد.

از چهار عدد سیگار سه تا کشیدم .در لحظه هایی که به قوت لحظه های این هفته اخیر نبودند .خودم به اجبار سیگار را به این لحظه ها تحمیل کرده بودم و فکر می کردم چون خانه تمیز و مرتب است و امروز تعطیل است و کسی کاری به کارم ندارد و می توانم انتخاب کنم نقاشی بکشم یا فیلم ببینم یا اصلا هیچ کاری نکنم در اوج لذت از خویشتن هستم و باید با سیگاری در دست طولانی تر کنم این لحظه های لذت را. اما نبودم و وسیگارها چیزهای تحمیلی بودند که لذت نبردم از هیچکدامشان.

No comments:

Post a Comment