Sunday, December 13, 2009

دیشب نصف شبی یکی از پرستارا با دستکش سیاهش "پسرخاله" درست کرده بود و بقیه رو می خندوند..بعد من یاد اون موقع ها افتادم که کوچولو بودم و با دستکشی که هر بندش یه رنگ بود از این "پسرخاله " ها درست می کردیم و خیلی خوشگل می شد و ما کلی ذوق می کردیم...بعد فهمیدم که دیگه یادم رفته چی جوری درست میشن...بعدش یهو فیلسوف شدم و فهمیدم که لابد خیلی چیزای دیگه هم اون موقع ها می دونستم که الان یادم رفته..خیلی چیزا که فقط بچه ها می دونن و اگه یادم مونده بود الان اوضام خیلی بهتربود

2 comments:

  1. man ke asan yadam nemiad hata che karai balad budam!ehtemalan hamun moghe ham chize ziadi balad nabudam!:D

    ReplyDelete