Tuesday, September 9, 2014

همه ی این کارها بی فایده است. حرف زدن با مامانی از پشت تلفن بی فایده است. خیلی دور از من مامانی داره زندگیش رو ادامه می ده. کند. کند تر از من. من نمی‌فهمم روزهام چطور به انتها می رسند و روزهای مامانی کیلومترها دورتر از من به کندی  پیش می ره. قلبم دوپاره می شه وقتی صدای مامانی رو می شنوم. از جام کنده می شم و می شینم روی مبل. وسط اون همه داستانی که تو سر مامانی در جریانه  و سکوتی که در اطرافش وجود داره. نباید انقدر دور می شدم. نباید از جام تکون می خوردم

No comments:

Post a Comment