Wednesday, January 20, 2010

صدایت را دوست دارم
هنوز بهانه ای است برای فکر به تو
چیزیست که هنوز زنده است
انگار جدا شده است از تصویرت
تصویرت در ذهن من صامت است
خوابی
در تصویر من
دراز کشیده ای در ابدیت
جلوی تلویزیون
تلویزیون روشن است
و نورش بر صورتت بازی می کند

پ.ن:حرف های امشب با یک دوست و به یاد آوردن حس هایی که دیگر نادیده می گیرمشان بهانه ای شد برای "نوشتن" این پست. منتقل کردنش از کاغذها ی سفیدی که خط خطی می شوند و بعد فراموش می شوند به اینجا.دوباره اجازه دادن به قلبم که از دوست داشتن کسی حرف بزند که دیگران دوستش نداشتند..شاید خودش هم حتی

3 comments: