Wednesday, June 6, 2012

اولین بار که با "ایستک" مواجه شدم رفته بودم تهران. خواهرم تو خوابگاه زندگی می کرد و من رفته بودم تهران تا کسی رو ببینم که یک سال بعد عاشقش بودم.اولین باری بود که تنها پا به تهران گذاشته بودم. شب بود و من باید ساعت نه برمی گشتم خوابگاه. چند دقیقه ای وقت داشتیم و رفتیم که کمی کوچه های اطراف خوابگاه رو بالا و پایین بریم. خجالت می کشیدم ازش طوری که حاضر نبودم حتی کمی جلوتر راه  برم و دیده بشم. رفتیم تو یه سوپر و پرسید "ایستک" می خوری و من متعجب و همزمان بیشتر خجالت زده که " نه ". نمی دونستم چی گفته و بهترین جواب بنظرم "نه" بود. برای خودش خرید و من زل زدم به شیشه ی قهوه ایی که توی دستاش بود و بعدش حتی کوچیک تر و خجالت زده تر از قبل شدم و بنظرم اون آدمی اومد که با چیزهای باحالی آشناست که در دنیای من وجود ندارند و من دلم می خواد که وجود داشته باشند

No comments:

Post a Comment